۲۸۹.

ساخت وبلاگ
اون پست 287 بود نوشته بودم میخواستم برم خرید کنم ولی نرفتم! بخونید یه دور  میگم خوب شد نرفتم. نشستم دنبال ردی از دهاتی گشتم. بعدم سریع عدس پلوی سحرو درست کردم. برنجو خیس کردم که غروب بپزمش. ساعت ۷:۲۰ دقیقه رفتم نون گرفتم. اومدم خونه چایی هم درست کردم. ساعت ۸ باباجون نی نی گولو رو آورد خونه. گفت لج گرفته بریم پیش مامان. مجبوری آوردنش. بعد که اومده میگه نه بریم پیش عزیز ! بچه هنوز نمیتونه تصمیم بگیره کجا بره  مارو هم مچل خودش کرده. بعد همینطور بودیم تا همسر زنگ زد.

_گفت خانوم من اگه افطار نیام خونه شما ناراحت میشی؟ گفتم چرا نیایی؟ :( گفت بمونم کارا تموم شه.

_ دیگه باباجون گفت میخوای ببریم براش. گفتم باشه ببریم.

تند تند چایی ریختم تو فلاکس. چند تا شامی گذاشتم و قاشق چنگال چاقوی یه بار مصرف و دو تا استکان و آشی که مامانم داده بود. قسمت فرشاد شد یه چندتا خرمای توپی*  سبزی و میوه و شربت پرتقال حتی  آخه زبلی تو چقد دختر !

رفتیم اون طرف توشیبا نزدیک بودن. هر چی نگاه کردم نیافتم رفتیم دور تر دور زدیم اومدیم پیداشون کردیم و رفتیم خونه ی مامانم که تنها نباشیم و بعداز افطارم همسر اومد دنبالمون.  

فقط کافی بود من برم بازار و تو ترافیک گیر کنم و دیر برسم خونه و باباجون پشت در بمونه و همسر و فرشادشون گشنه بمونن 

آخه چقدر تو لازم و مفیدی دختر !!!  

* چند ماه بود یه چند تا خرمای تازه و چند تا هم خرمای خشک مونده بود تو یخچال. صبحونه به پسر و همسر میدادم. خودم نمیخوردم. علاقه ای به شیرینی حات ندارم اصن! برا ماه رمضون که خرما نخریدم اینارو با چنگال و کوشت کوب له کردم و هل و دارچین زدم و گردالی کردم و غلتوندم توکنجد. روشم یه مروارید دهنی پسره رو گذاشتم بخوریم برا خودمون.!!! این خرمای توپی با مروارید دهنی قسمت فرشاد شد  

مروارید خریده بودم برا تزیین کیک و ژله و اینا پسره برداشت همه رو ریخت تو دهنش و براقیشو خورد بقیه رو گذاشت بیرون.  من برا خالی نبودن عریضه اونارو گذاشتم رو خرما حواستون باشه میایین مهمونی ما از این تزیینات میکنیم 

روزهای زندگی یک نوعروس...
ما را در سایت روزهای زندگی یک نوعروس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manoaghahimo بازدید : 149 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 3:12