_گفت خانوم من اگه افطار نیام خونه شما ناراحت میشی؟ گفتم چرا نیایی؟ :( گفت بمونم کارا تموم شه.
_ دیگه باباجون گفت میخوای ببریم براش. گفتم باشه ببریم.
تند تند چایی ریختم تو فلاکس. چند تا شامی گذاشتم و قاشق چنگال چاقوی یه بار مصرف و دو تا استکان و آشی که مامانم داده بود. قسمت فرشاد شد یه چندتا خرمای توپی* سبزی و میوه و شربت پرتقال حتی آخه زبلی تو چقد دختر !
رفتیم اون طرف توشیبا نزدیک بودن. هر چی نگاه کردم نیافتم رفتیم دور تر دور زدیم اومدیم پیداشون کردیم و رفتیم خونه ی مامانم که تنها نباشیم و بعداز افطارم همسر اومد دنبالمون.
فقط کافی بود من برم بازار و تو ترافیک گیر کنم و دیر برسم خونه و باباجون پشت در بمونه و همسر و فرشادشون گشنه بمونن
آخه چقدر تو لازم و مفیدی دختر !!!
* چند ماه بود یه چند تا خرمای تازه و چند تا هم خرمای خشک مونده بود تو یخچال. صبحونه به پسر و همسر میدادم. خودم نمیخوردم. علاقه ای به شیرینی حات ندارم اصن! برا ماه رمضون که خرما نخریدم اینارو با چنگال و کوشت کوب له کردم و هل و دارچین زدم و گردالی کردم و غلتوندم توکنجد. روشم یه مروارید دهنی پسره رو گذاشتم بخوریم برا خودمون.!!! این خرمای توپی با مروارید دهنی قسمت فرشاد شد
مروارید خریده بودم برا تزیین کیک و ژله و اینا پسره برداشت همه رو ریخت تو دهنش و براقیشو خورد بقیه رو گذاشت بیرون. من برا خالی نبودن عریضه اونارو گذاشتم رو خرما حواستون باشه میایین مهمونی ما از این تزیینات میکنیم
روزهای زندگی یک نوعروس...برچسب : نویسنده : manoaghahimo بازدید : 149